شبها گذرد که د?ده نتوانم بست
شبها گذرد که د?ده نتوانم بست مردم همه از خواب و من از فکر تو مست باشد که به دست خو?ش خونم ر?ز? تا جان بدهم دامن مقصود به دست !
شبها گذرد که د?ده نتوانم بست مردم همه از خواب و من از فکر تو مست باشد که به دست خو?ش خونم ر?ز? تا جان بدهم دامن مقصود به دست !